خیلی پرت نوشتم مرا ببخش!

 



این بار در جایی دیگر می نویسم. دور از خانه می نویسم. این بار برای تو می نویسم. تو اولین کسی هستی که نامه های مرا بی جواب نگذاشته ای و همواره و هر وقت، حالم را با کلمات خوش کرده ای. من سال ها در کویری سرگردن بودم که هیچ کلمه ای در آن نمی رویید. بی حرف و کلمه و لم یزرع. باد که می وزید هُرم داغی که چون نفس تنور بود صورتم را می سوازند.

  می دانی که لطفی شامل حالم شد و از آن کویر سوزان رها شدم. می دانی که تو هم در این آزادی نقش زیادی داشتی و بی اراده ی تو برای با هم بودن و در کنار هم بودن، این روزهای خوش شکل نمی گرفت. خواسته بودی که برایت بنویسم. خواسته بودی که برای تو نامه بنویسم. من همیشه مشتاقانه برای تو نوشته ام و مشتاقانه نامه هایت را خوانده ام.

  این روزها اگرچه برای من و تو روزهای سختی بابت تامین مایحتاج نیست اما می دانی که در اطرافمان مردمانی هستند که شرایط بدی دارند. موقعیتی که در آن قرار گرفته اند اجازه ی تامین قوت لایموت را هم به آن ها نمی دهد. و این قشر چشم به وضعیت آینده ی کشور دوخته اند تا از این منجلابی که حکومت برای آن ها ساخته است بیرون بیایند.  در این راه همچون غریق به هر خس و خاشاکی که روی دریای متلاطم باشد دست دراز می کنند. و این مرا ناراحت می کند. این مرا آزار می دهد که دوباره اداره ی مملکت به دست فردی که لیاقت آن را ندارد خواهد افتاد. فکر می کنم روزهای روشنی در آینده برای ما رقم نخواهد خورد. حکومت در تلاش است هر آن کس را که خیال تغییر و اصلاحات هر چند اندک به نفع مردم را دارد از پا در آورد ، بشکند و خانه نشین کند.

  اوضاع سیاسی آینده برای ما آزار دهنده و نا امید کننده خواهد بود. ما کودکی و جوانی و میانسالی مان را باختیم. تمام عمرمان را به وعده های پوچ باختیم. و همه ی عمر از این غافل بودیم که آب رفته به جوی باز نخواهد گشت. امروز دوم خرداد است جان ! و ما در انتهای این ماه فردی را بر مستند دولت خواهیم دید که چون خلف خود بیش از این کشور را به قهقرا خواهد برد. و چیزی کمتر از این در انتظار ما نیست.  

   امروز دوم خرداد است چه خردادهای پر امیدی را از سر گذراندیم و به شهریورهای پر از تجدیدی رسیدیم و امیدهایمان نقش برآب شد. و باز هم امید ما را زنده نگه داشته است. جان ! این امید عجب افیون پر قدرتی است. و این اعتیاد ما را به چه منجلابی کشیده است. چه منجلاب خوفناکی . . باز هم در پی افیونیم. و در پی حکومت افیون ساز و افیون فروش !

  امروز دوم خرداد است و من به این فکر می کنم که ما چقدر فریب خورده ایم. فریب حرف ها و نقش ها و بازی های گوناگون. و باز ابلهانه به تماشا نشسته ایم. ابلهانه نقش های پرفریب و و تکراری را به تماشا نشسته ایم.

 جان ! چرا نامه ام به اینجا کشیده شد. این مقوله ا ی نبود که در نامه های بین من و تو بگنجد، اما این روزها انگار حالم را خراب تر از آن کرده است که نامه ای عاشقانه بنویسم. می دانم که هزار و یک کلمه به تو بدهکارم و این عدد به نیت هزار و یک شبی است که شهرزاد قصه گو بنا نهاده است و من باید چنین کنم. هزار و یک کلمه برای تو رج بزنم که تازگی داشت باشد.

  امروز وقتی پشت میز رستوران شرکت نشستم و قاشق را درون ظرف خورشت چرخاندم از خودم خجالت کشیدم. از اینکه خورشت کرفس فقط آب و قطعات ساقه ی کرفس بود و من به دنبال قطعه ی ناپیدای گوشت می چرخیدم از خودم خجالت کشیدم. از اینکه سفره های بسیاری رنگ برنج و همین خورشت آب زیپو را نمی بینند از خودم خجالت کشیدم. سفره های بی نان و پرغم. چه کسی درد مردمان این خاک را خواهد فهمید. حاکمانی که قدرت را قبضه کرده اند و خود را ولی نعمت ما می پندارند و هر بلایی که سزاوار خودشان است بر سر مردم محجوب این کشور می آورند.

  این سوال برای من پیش آمد آیا ما واقعن محجوبیم؟ چرا و به چه علت این همه ظلم را می پذیریم و دم برنمی آوریم؟ کجایند آن مردان و زنانی که در برابر ظلم به پا خاستند و ایستادند و پیروز شدند. چرا و چطور شده است که اینقدر بی وجود شده ایم و سرافکنده و یوغ به گردن در برابر ظالم زندگی می گذرانیم؟ ما را چه شده است ؟

 جان ! نامه ام خیلی بی ربط شد . اما این روزهایی که همچون شب تار است و راه از بی راهه پیدا نیست به کدام سو باید رفت و از چه باید نوشت؟

  مرا ببخش جان !  



نظرات

  1. من فکر می کنم جان بعد از خواندن این نامه - در حالیکه مغموم و دلگیر است از اینکه چرا کاری از دستش برایت ساخته نیست - درکت کند و خودش را در این آشفتگی احوال شریکت بداند.

    پاسخحذف

ارسال یک نظر