من قالبم تهی ست !

 



  خیلی وقت است از هذیان هایم چیزی روی کاغذ نیاورده ام. فکر می کنم ترس های پیرامونم از حد هذیان فراتر رفته اند. ترس هایم چنان عظیم و مهیب شده اند که فراتر از دید من شده و قوه ی تخیلم از کلنجار رفتن با آن ها باز مانده است.

  سعی می کنم بنویسم. از روزهایی بنویسم که دنیا با ویروسی درگیر شده است که همه را دچار ترس و وحشت کرده است. دیشب خیلی ترسیدم. ارغوان هم ترسید. یک فایل صوتی گوش دادیم که در آن یکی از دکترهای بیمارستانی در مشهد عاجزانه از مردم می خواست که پروتکل های بهداشتی را رعایت کنند. چون تعداد بیماران و فوت شدگان ناشی از ویروس کرونا بسیار افزایش پیدا کرده بود و ارائه ی خدمات درمانی به بیماران از توان بیمارستان ها و کادر درمان خارج شده بود . خانم دکتر کمبودها را یکی یکی می شمرد و ما بیشتر می ترسیدیم. از نبود دارو ، اکسیژن، برانکارد ، آمبولانس  و غیره گفت و گفت، تا رسید به مرده شور و کفن و کافور و قبر خالی در قبرستان . و باز ما بیشتر ترسیدیم و من زیر لب طوری که ارغوان نشنود گفتم : « خدایا نکند بعد مرگ جنازه مان خوراک سگ و گربه شود !!! »

 دلهره و اضطراب به سراغم آمده بود و قالب تهی کرده بودم. همان موقع که من نگرانی و ترس به جانم ریخته بود، ارغوان هم جیک نمی زد. انگار مسخ شده بود. هیچ وقت فکر نمی کردیم در چنین مواقعی بحرانی تنها و بی کس باشیم و دولت هم به کمک مان نیاید؟  این روزها زنده ماندن و مردن فرد وابستگی زیادی به پول و پارتی اش داشت. اگر این دو را نداشتی کسی حتی نیم نگاهی به تو نمی انداخت، تا برسد به اینکه تو را بستری و درمان کنند. و من از شدت ترسِ بیش از حد دوباره و چندباره ترسیدم. ارغوان بعد از اتمام فایل صوتی اعتراف کرد که خیلی ترسیده است. خیلی خیلی ترسیده است. و همینطور ترس هایمان ضریب دو، چهار و شش و بی نهایت پیدا کرد. عددی خیلی بزرگ. شاید هم به آن بزرگی نبود و به تعداد جمعیت افراد زنده ی جهان بود !  چه می دانم من که دستگاهی برای سنجش آن نداشتم !

  نمی دانم خواب بودم که بیدار شدم و یا بالعکس. هیچ چیز سر جای خودش نبود. جدیدترین اخبار می گوید در بیست و چهار ساعت گذشته پانصد و شصت و هشت نفر بر اثر کرونا در ایران فوت کرده اند. نمی دانم تا چه حد می توان این عدد را باور داشت . یعنی من باید باور کنم کسی که بالای سر جنازه ها بوده نترسیده و آمار را کم و زیاد نکرده است ؟ باور کنم که او توانایی تبدیل مرگ یک انسان را به عدد داشته است ؟ او از چه فرمولی برای این کار استفاده کرده است؟ اصلن چگونه می توان حیات بشری را اینگونه به عدد تقلیل داد؟ من نمی دانم . من هیچ وقت ریاضی ام خوب نبوده و میانه ای با فرمول ها و معادلات نداشته ام.

  خانم دکتر خاموش شده است. دیگر حرف نمی زند. انگار که ما مردگانیم و او ساعت ها برای جماعتی که از ترس جان از تن شان بدر شده بوده سخنرانی می کرده است. من ترسیده ام . من خیلی ترسیده ام . من میّتی هستم که از مرگ خود هراسیده است . و کسی نیست به من بگوید که مرگ ترس ندارد. مرگ به همین سادگی است که تو تجربه اش کرده ای . مرگ که ترس ندارد... مگر یک ویروس کوچک که به چشم نمی آید ترس دارد ؟!

نظرات

  1. حضرت که فرمودند درباره قرنطینه و تعطیلی تخصص ندارند. اما نمی‌دونم چطوره که درباره کیفیت واکسن‌ها تخصص دارند و می‌دونند کدوم‌ها رو باید ممنوع کنند.
    بنده نمی‌گم مرگ ترس نداره. اما درباره دفن جنازه می‌دونستید در دین زرتشتی دفن کردن جنازه گناه بوده؟ چون به باور اون‌ها خاک رو آلوده می‌کرده. از نظر اون‌ها باید جنازه رو در بالای کوه یا بلندی یا در دخمه‌ها بذارند تا خوراک و روزی پرندگان و درندگان بشه و فرد آخرین سود ممکن‌ش رو هم به جهان‌ش برسونه. البته الان دیگه این کار خیلی غیرمتمدنانه است. ولی این تغییر فاحش در باورها چیز عجیبه. این‌که یه زمانی دفن کردن یه گناه بزرگه و زمان دیگه دفن نکردن می‌شه یه گناه بزرگ.

    پاسخحذف
  2. یک دوست خوبی دارم اسمش غلام حضرت و کارش گچ کاریه ! تو کارش مهارت داره و تا حالا ندیدم تو کارتخصصی دیگه ای نظر بده .

    از انواع شیوه برای سرنوشت پس از مرگ فکر می کنم همون روش زرتشتی برای اکوسیستم بهتر باشه ! چند تا جک و جونور سیر می شند. اما یک زمانی دوست داشتم سوزونده بشم و خاکسترم رو بریزند توی رودخونه ی گنگ . اما انگار باعث آلودگی هوا می شه . اصلن چه می دونم شاید تا اون موقع راه و روش جدیدی مرسوم بشه . اما هرچه هست دلم نمی خود مومیایی ام کنند :))
    حتی گاهی استخوان های باقی مونده ام رو بعد از جویده شدن توسط سگ و گربه های محل دیده ام که برده اند یزد وبالای کوه داخل استودان ریخته اند.

    پاسخحذف
    پاسخ‌ها
    1. حالا که بحث خیال‌بافی درباره مرگه، من هم دوست دارم خاک‌م کنند. اما به جای سنگ، یه درخت خرمالو روی گورم بکارند. بدون هیچ نام و نشونی. آخه می‌دونید خرمالو گسیِ روزهای سرد و تاریک زمستونه. چه نشونی از این به‌تر؟!

      حذف
  3. درود بر رحیم‌اف عزیز
    دلم برای خواندن نوشته های شما تنگ شده! کاش دوباره بنویسید!
    :)

    پاسخحذف

ارسال یک نظر