جانی در حال پاک کردن کشمش است .برای درست کردن نان. نوشتن را رها می کنم و می روم سراغش . باید کمکش کنم. لطفا کمی منتظر باشید.کمی کشمش پاک کنم یک چای تازه دم بخورم و دوباره برگردم برای نوشتن .
چای می ریزم . لیوان خودم را بر می دارم و به پشت میزم برمی گردم. چند قُلپ چای می خورم. به روزهای پیش رو فکر می کنم.
دوباره هوس سفر می کنم. سفر و عکاسی و دیدن جاهای تازه و بکر. اما مردد هستم. تامین هزینه ی سفر و دیگر مشکلات مثل بیماری کرونا اجازه نمی دهد.
چند کتاب نخوانده دارم . باید ب سراغ شان بروم . یکی از آنهایی که برایم جذاب بود " نام من سرخ " اُرهان پاموک است که دو سوم آن را گوش داده ام. می خواهم نوشتن را رها کنم اما ترجیح می دهم کتاب های شنیداری را برای روزهایی که سوار اتوبوس و مترو هستم بگذارم. می روم سراغ رمان " فرزندان سانچز که با جانی می خوانیم . به قسمت هایی از داستان می رسیم که در آن همذات پنداری زیادی با قهرمان داستان می توان کرد. روبرتو در مورد پیوستن به سندیکای کارگری می گوید و اینکه سندیکا ماهیانه ی ثابتی از کارگران کسر می کند بدون اینکه حتی او بداند عضویت در آن چه مزایایی برای کارگردارد و حتی دفتر سندیکا کجاست ؟ مثل همین شوراهای اسلامی کار خودمان که انگار هیچ وقت به درد ما کارگرها نخورده و نخواهند خورد.
خواندن را رها می کنم . به صدای باد گوش می کنم . باد هوهو می کند. باد پشت پنجره است .
نظرات
ارسال یک نظر