خیلی چیزها ...

 

 

خیلی چیزها بیهوده به نظر می رسد...

تشنه ام است . می روم زیر کتری را روشن می کنم و بر می گردم پشت میزم.

خیلی چیزهایی که آن را مهم می شماریم کاری بیهوده و بی ارزش است، اما انسان ها برای ادامه ی زندگی به دلخوشی هایی نیاز دارد. دلخوشی هایی که با آن سرگرم باشد و دست به انتحار نزند.

 اخبار ساعت بیست و یک با یک دنیا مزخرفات معمول درحال پخش است . مدام حواسم پرت می شود. برای رهایی از صداهای مزاحم گوشی صدا گیر را روی گوشم می گذارم. سکوتی که بوجود می آید جالب است. تمرکزم بیشتر می شود.

 خیلی چیزها بیهوده است، مثل همین روزانه نویسی های بی سرو ته من ، اما همانطور که گفتم برای فرار از احساس پوچی و دیگر احساس های ناخوشایند پناه می آورم به این صفحات سفید بی گناه و سیاه شان می کنم.

  جانی روی میز کار چراغ مطالعه نصب کرده است. روشنش می کنم. این هم از آن چیزهایی است که دلخوشی محسوب می شود و در حین مطالعه و کار و نوشتن، حس خوبی با روشنایی مطلوبش ایجاد می کند. یک احساس خوب خود ساخته تا از بیهودگی عمری که سپری می کنیم بکاهد.

  امروز بهانه ای برای از خانه خارج شدن و قدم زدن پیدا کردیم. یک بسته برای پست داشتیم و عینک مطالعه ای که سفارش داده بودم آماده بود. دو دلخوشی برای ادامه این زندگی بیهوده، یکی ارسال هدیه ای برای آقای پسر و دیگری عینکی که مطالعه و نوشتن را راحت تر می کرد.

  گوشیِ صدا گیری که روی گوشم گذاشته ام صداهای مزاحم را حذف کرده است. برای همین صدای بادی که از صبح پشت پنجره است نمی شنوم. صدای باد را نمی شنوم و فقط و فقط سکوت نابی در گوش هایم لانه کرده است .

نظرات