پیش نویس خانم نویسنده


 صبح زود از خانه بیرون آمدم. هوا تاریک بود و هلال ماه در آسمان دلبری می کرد. خبری از باد سرد دیروز نبود.گهگاه سرم را به سمت راست می چرخاندم تا شهر تهران را ببینم. شهری که اگر هوای مساعدی چون امروز داشت از دور نمایی سحرانگیز پیدا می کرد. انگار آسمانی پر از ستاره در دل کویر.  

 همانطور که قدم می زدم و به ایستگاه نزدیک می شدم به خوابی که دیده بودم فکر می کردم. در خواب دفتری پیدا کرده بودم که متعلق به خانم نویسنده ای بود. دستنویس رمانی که چندین بار بازنویسی شده بود. هربار متن را با دقت و سلیقه ی زیاد و با مدادهای رنگی و یا با خودکارهای متنوع علامتگذاری و دوباره نویسی کرده بود و یا با فلش هایی جای سطرها را پس و پیش نموده بود. دوست داشتم آن دفتر را نزد خودم نگه دارم و از روش خوبی که به کار برده بود استفاده کنم. اما زنگ تلفن همراهم ساعت بیدارباش را زده بود و من باید آماده می شدم تا به محل کار بروم . 

 روز پرکاری داشتیم. انبارگردانی پایان سال کار پرزحمتی بود که باید با دقت و وسواس انجام می شد وگرنه موجب دوبارکاری و دردسر می شد و باید حساب و کتاب پس می دادیم. برای همین همکارها تمام تلاش خود را می کنند که از این مرحله که به نوعی حاصل یک سال تلاشمان بود سربلند بیرون بیاییم. 

  امروز قرارداد کاریمان برای سه ماه دیگر تمدید شد. 

نظرات